دیگه دوست ندارم قوی باشم
دلم میخواد یه بار هم که شده من بشینم و بقیه تلاش کنن
یا حداقل بگن اره. حق داری. پدرت رو در آوردیم. بازم خوبه تا اینجا دووم آوردی!
ولی کافیه اعتراض کنم
شوهرم بهم میگه غرغروی خاله زنک
مادرم هم فقط دنبال آبروداری های مسخره خودشه. حاضره من بمیرم ولی همه فکر کنن تو خوشبختی چیزی کم نداریم.
همش سرکوبم میکنه.
حتی وقتی باهاش درددل میکنم میگه وای یهو کسی نشنوه. پیام ندی کسی ببینه. وای نگیا. همه همینن. عیب نداره. بسپر به خدا.
حالم داره بهم میخوره
همین کاراشون باعث شده اونقدر بهم بی احترامی و توهین کنن که براشون عادی باشه
حس میکنم به شعورم توهین شده با این زندگی احمقانه
دلم میخواد جیغ بکشم