داستان از این قراره وقتی توی خونه ای باشی که بحث باشه و حس اضافی بودن بگیری و رابطتتون بد باشه دوست داری زودتر ازدواج بکنی شایدم بقولی بیوقتی بدتر توی چاه
اما دیگ همینه و صبرم رو به اتمامه و ازدواج چجوری صورت میگیره دوست شدن با پسرا
این تلخه بخاطره فرار از دست خانواده بخای به ی غریبه پناه ببری و قطعا هم اون غریبه میزنه بهت بدم میزنه
نصف مشکلات من نه همه ی مشکلاتم سر اینکه خانوادم حامی نبودن و باید پنهان میکردیم ازشون همه دردا رو