من همش باهاش مهربون بودم کلی بهش میرسیدم همیشه بهش چشم میگفتم و اینا بعد فک کن اون شب برگشت بهم گفت بذار بریم زیر یه سقف سر زندگیمون مثل خودت رفتار میکنم اگر زندگیو بهت زهر نکردم؟؟بعد منم گریه میکردم اینا بعد این گرفت خوابید
حالا بحث سر چی بود؟که این تو مهمونی پیش اقایون نشسته بود من جای دیگه میوه چرخوندن برای خودم برنداشتم بعد این بعد چند دقیقه اومد گفت میوه ی منو بده گفتم فک کردم خودت بر میداری برنداشتم واست یه جوری درجا وسط همون مهمونی چشماشو گرد کرد دندوناشو فشار داد بینیشو باد کرد انگار چی کار کردم !!سر چیزای به این مسخرگی با من اینطوری پرخاش میکرد حالا پشت فرمون بود ک وشختناک رانندگی میکرد به غیر از اینکه قیاقش این شکلی کنه