میبینم چقدر بعضیا برادر خوب و مهربونو دلسوز
یا خواهر خوب دارن
برادر من از صدتا دشمن برام بدتره
یادمه ی بار هوا بارونی بود زنگ زدم بیاد دنبالم ( چون اولا ک خونه بیکار بود ،دوما آژانس زنگ میزدم میگفتن سرویس نیست و هوا بارونیه نمیان )
بعد زنگ زدم ب داداشم بیاد دنبالم منو ببره خونه مامانم اینا برگشت پشت تلفن گفت ؛ مگه من اژانستم ..اون لحظه خیلی دلگیر شدم ولی ب روم نیوردم
گذشت تا وقتی که مغازه زد و من هر از گاهی میرفتم و ازش خرید میکردم ، ی روز ک هم من هم خواهرم دو تامون متاهلیم خونه مادرم اینا بودیم
این داداشم تا رسید گفت عهههه ستاره چه خوب اینجایی ( خواهرم ) عصر با هم بریم مغازه ، شریکم نمیاد ، کمک دستم باشی
من ب حالت شوخی گفتم پس من چی ؟؟ 😍
دیدم ی نگاه یخ کرد و چیزی نگفت !!!
اونجا بود که رسما سنگ رو یخ شدم و دیگه عصرش پاشدم اومدم خونه مون ..
بعدش هم موقعی ک رفته بودم اتاق فهمیدم مامانم داشت بهش میگفت زشته خواعرته خب ب اونم ی تعارف میزدی
گفت دووووست ندارم بیاد ، دلم نمیخوااااااد
و از اونموقع دیگه باهاش قطع ارتباط کردم وقهزم
میرم خونه مامانم اینا اصلا نگاهش هم نمیکنم ...