شوهرش دانشجویه سال اخر خلبانی بوده که مجبور میشه بره سربازی که بعدش بتونه درس اش رو تموم کنه سه ماه بعد عروسی سربازیش تموم شد و قرار بود درسش رو یکساله تموم کنه که درگیر خرید ی زمین خوش قیمت شد و شروع کرد به ساخت ساز البته زمینشو داد به پیمان کار که مثلا نخواد درگیرساخت و ساز بشه از درسش بزنه ولی الان ۹ ماه از پایان سربازیش میگذره و همش درگیر کار ساخت و ساز و خرید مصالح ساختمان و از قبلا هم که توکار خرید و فروش ماشین بوده
از دی تا فروردین که میگفت زمین خریدم و درگیر پاس کردن چک هاش و سند زدنشم
توی عید هم که به بهانه تعطیلات نخوند از بعد از عید هم گفتن دوره اتون اخر خرداد شروع میشه و کاراشو کرده بود که جنگ شد و گفتن تا مهر همه چی کنسل الان مهر ازمون. داره و دوره داره ولی همش میگه باید بشینم بخونم و ولی هر روز به بهانه خرید مصالح ساختمانی و ماشین خرید و فروش کردن تایمش میگذره و درس نمیخونه
خیلی پشیمونه حس میکنه اگر عروسی نمیکرد و عقد میموند بیشتر به فکر درسش می افتاد چون خواهرم ماما و استخدام
دوس نداره شوهرش کار های سیار داشته باشه و دوس دارش خلبان بشه و کنارش این کارهارو به عنوان شغل دوم بکنه