ده روز پیش با بدبختی مرخصی داشت گفت همو ببینیم
گفتم باشه گفت فلان ساعت گفتم نمیتونم ساعت دیگه ای بده گفت تو بگو گفتم فلان ساعت خوبه؟
جواب این پیاممو نداد
گفتم حتما نمیخواد منو ببینه دیگه😐
ولی باید جوابمو میداد یه دلیلی بهونه ای
نداد گفتم اوکی
فرداش فکر کردم سرکاره ولی بازم مرخصی بود و با دوستش رفت بیرون
گفتم اوکی
از کارش اومد بیرون
دنبال کار بود
بهش گفتم اگه کارت اوکی نشد من بیام پیشت
گفت نمیدونم:/کارش اوکی شد ولی روز اول رفتن یه مشکل خوردن نرفت
بعد گفت چون سرماخوردم نمیتونم بیام پیشت توهم میگیری(از یه هفته قبل داشت)
گفتم با فاصله میشینیم گفت نه یکم نفس کم میارم و کسلم نمیخوام اینطوری بیام بازم گفتم باشه
بهم گفته بود وقتی راه میره نفس کم میاره برای همین گفت تو خونه موندم اعصابم خورد شده میخوام بکم رفیقم که ماشین داره بیاد دنبالم
گفتم باشه
بعد اومد گفت رفیقم گفته منو رفیقام(که دخترهم بودن بعضیاش)میخوایی بریم خونه
نامزدم گفته من نرفتم بعدش رفتم محل کار سابقم پیش رفیقم بعد بهش گفتم من یه هفته بدون پول پیشت کار میکنم فقط کارو یادم بده
اونم گفته اوکی
فرداش رفت سرکار شش ساعت بعد چون خوابظ بهم ریخته بود نتونسته بود بره اومده بود پوباره شیفت شب رفته بود چون کسیم نبوده این رفت که دست تنها نباشم
درحالی که لزومی نداشت،چون هم نیروشون نیست هم حقوق نمیگیره
یعنی دربرابر اونا احساس مسئولیت کرد ولی من نه؟!
بعدش فرداش باز چون خیلی کار کرده بود و تا دیروقت سرکار بود بهم گفت نمیتونه صبح بره خیلی خستس
منم بهش گفتم ظهر بره
بعد ظهر تا عصر نبود
وقتی اومد گفتم کجا بودی گفتم فلانجا(همونجایی که کار میکنه)گفتم چه دیر اومدی گفت اهوم
بهم نگفته بود فلانجایی که رفته سرکارش نبوده با فامیلاشون رفتن تفریح
الان شاید بپرسی چرا تو نرفتی
ما فقط خانوادمون میدونن و یه چندتا از فامیلای من و اون میدونن پس نمیشد برم
وقتی فهمیدم یهو خیلیییی ناراحت شدم،بعد به خودم گفتم چته؟مگه حسودی؟بعد دیدم ناراحتیم از اینه چند روزه بهش میگم بریم بیرون نمیاد و امروز پاشده با فامیلاشون رفته بیرون
خیلی ناراحت شدم
با خودم گفتم اوکی قبلیا برامون تا حدی قانع کنندست
سرکار بوده سرماخورده بوده با رفیقاشم تو ماشین بوده
ولی امروز چی؟من اینم میفهمم که با فامیلاشون خیلییی کم پیش میاد برن بیرون مثلا من تو این چند سال به تعداد انگشتای دستمم نیست که بهم بگه با فامیلامون بیرون بودیم اینم درک میکنم
ولی بازم نمیپذیرم همچین چیزیو
پس من چی؟مهم نیستم؟الویت چندمم؟اصلا الویت هستم که چندمی باشم؟
چرا یه وقتیم برای من خالی نکنه؟
چرا حداقل نگه ببخشید من نتونستم با تو بیام بیرون وقت تشد میدونم ناراحتی
انگار نه انگار
واقعا ناراحتم