2777
2789

بچه هااااا باورم نمیشه من از بچگی متااسفانه با پسر خاله ام دنبال طلسم و جن بودیم بابا بزرگم پدرش دعا نویس بود بعد یه  خونه بود که کاهگلی بود بعد بابابزرگم دور تا دور دیواراش دعا نوشت بود بعدیه کتاب بود همیشه تو یه کمد قفل بود ما با پسر خاله ام قفلشو از تو بالای گنجه پیدا کردیم و بازش کردیم توش عربی نوشت بود کلی نقاشی‌جنا دیگه خلاصه نمیدونم چیشد که برامون این اتفاقات افتاد من ساعت 3‌صبح4 صبح بلند میشدم جیغ میکشیدم خون بالا میاوردم میگفتم اونجا وایساد مامانم تا قران میاورد تموم میشد ماجرا تا ما خونه مون رو عوض کردیم و مامانم سوره جنو خوند خوب شدم ولی مثلا میرفتم خونه مامان بزرگم چیزی میدیدم هنوزم میبینم حس میکنم کل خانوادمون تسخیر شدن خلاصه 6 سال میگذره من دوباره اینجوری میشم بدترررر وحشتناک تر تمام بدنم کبود سیاه اصلا نمیتونستم راه برم از خواب بلند میشدم جیغ‌میکشیدم‌راه میرفتم بدو بدو میکردم قران میومد پرتش میکردم اخر وقتی میگفتن چی دیدی میگفتم هیجی یادم نمیاد فقط حس خفگی‌دارم انگار به چیزی میبینم ولی یادم نمیاد ولی یادم الان چیکار کردم بعد انقدر حالم بد بود با ویلچر منو میبردن بیرون انقدر دعا و پول دادیم به دعا نویس اخرم بابام جوری برام گریه میکرد انگار من دارم میمیرم اخرم یه بنده خدایی که نمیدونم کی بود منو نجات داد ولی انگار نرفت من خوابای وحشتناک میبینم که توسط یه موجود سیاه تسخیر میشیم بدنم شبیه به یه چهار پا تبدیل میش ازش اطاعت میکنم  یا یه خانم که میره تو دهنم و جالبیش اینکه هر وقت یه حالتی میشم با حس میکنم کنارم داداشم تو عالم خواب یهو دادو بیداد میکن و میگه اینجاست انگار داداشمم میفهمه و خلاصه تا امشب 

امشب تو راه شاندیز یه قسمت بیابونی بود بعد دوستم شروع کرد به رفتارای تسخیری اینا منم اول جدی نگرفتم ولی دیدم الکی نیس ترسیدم خیلی زیاد انگار یاد خودم افتادم بعد دیدم الکی بود از‌ماشین پیاده شدم رفتم تو ایستگاه اتوبوس‌خیلی حالم بد شد انگار همه سیاه شد دوس‌داشتم تنها‌باشم سوار ماشین شدم سرمو‌گذاشتم رو دستم و انگار یه چیزی در گوشم حرف‌میزد به عربی گفتم ساکت شو‌ساکت شو و اینا که میخندیدن منم خنده های عصبی میکردم و بقیه همه چی برام سیاه شد دوستم برام تعریف کرد گفت یه ان انگار خودت نبودی چهره ات ترسناک شد بود صدات کلفت جیغ میکشیدی میخندیدی میگفت به عربی حرف میزدی میگفت بهش میکفتی برو خواهش میکنم برو برو به اینا کاری نداشت باش بعد یهو گریه کردی صحنه گریه امو یادم بعدم انگار همه چی عادی شد ولی دوستام ترسید بودن درحدی که میگفتن برات اسنپ بگیرم اومدم خونه به داداشم و مامانم گفتم اونا تحمت زدن که تو چیزی کشیدی یا مشروب‌خوردی ولی من اهلش نیستن جز چیپس و پفک هیجی نخوردم حواسم بود ولی اصلا نرمال نبودم به دعا نویس گفتم گفت 15 میلیون میشه انقدر ندارم بدم خب خانواده ام باور نکردن راهنماییم کنید 

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

نباو معلومه تخیل نویسندس من مادرم تسخیرشدهدوست بابام دعانویسه لاشون بزرگ شدم اصن اینجوری ک میگه نیست ...

دقیقا عین سریالهای امریکای و سجین تعریف کرد

ت اروت ورق میزنه من تفسیرمیکنم اون حرف میزنه من ترجمه💫پاسخ خیلی از سوالا همین‌جا بین خط‌ها قایم شده.خواستی بدونی درخواست بده💢

این چیزا جن و طلسم نیست مشکل پزشکیه باید بری دکتر متخصص اعصاب و روان یا نورولوژیست نه پیش دعا نویس

 رفتم تمام قرصو دارو‌ و پیش تراپیست اونم میگفتن طبیعی نیس من نه مشکل عصاب دارم و نه روان یا حتی اسکیزوفرنی قرصا فقط ارومم میکرد خود دکتر بهم گفت مشکلی نداری و این عجیب 

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز