فروشگاه خرید داشتم رفتیم بعدش دخترم پیش شوهرم نمیموند منو میخواست
همش گریه میکرد هیچ جوره با شوهرم کنار نمیومد
بعدش رفتم دیدم از ماشین پیاده شده بغلش کرده دخترم گریه میکرد
شوهرم بهم گفت پرتش کنم اینجا بریم پدرم و درآورده بعد همش به دخترم میگفت سرطان درد بی درمان همش گریه میکنی
سوار شدم گفتم چرا به بچه اینجوری میگی ده دقیقه پیشت بود نتونستی بگیریش گفت بچه نیست که آدم و می ی گ ا د
کلی فش و نفرین
منم را ناراحتی چرااغ قرمز پیاده شدم شوهرم گفت برو تا جونت دربیاد
بعدش یه زن گدا با دوتا گونی اشغال تو دستش همینجوری میومد جلو و خیره شده بود به منو بچم
ترسیدم
همینجوری کپ کردم فک نمیکردم انقد بی غیرت باشه ولمون کنه بره
اشکم در اومد
میخواستم برم خونه بابام که بعد چند دقیقه دور زد برگشت گفت بیا بریم
اومدم ولی کلی فشش دادم و دیگه باهاش حرف نمیزنم
این بین دخترم خیلی گریه کرد الهی بمیرم براش با این بابای عوضی که داره
هرکسی لیاقت پدر شدن نداره
توروخدا تا مطمعن نشدین بچه دار نشین
اصلا ازدواج نکنید من خیلی پشیمونم
نه راه پیش دارم نه راه پس