دم دمای صب بود ساعت شش صب من قبلش ی خوابی دیدم ک بیدار شدم از اون خوابم هیچی یادم نمیاد بد ک بیدار شدم داستم ب خوابم فک میکردم بد با خودم میگفتم ک فردا یادم باشه برا خانوادم تعریفش کن تو همین فکرا بودم ک یهو قلبم خیلی درد گرفت بدنم شل شد گوشم کیپ شد قشنگ فهمیدم ک دیگ اخر خط رسیدم اولش قلبمو فشار دادم بد دیدم بدنم شل شده هیچ عکس العمی نتونستم ک انجام بدم حتی خانوادمو صدا کنم بیان کمکم اولش قلبم درد داشت بعدشم درده تبدیل شد ب لذت بعدش گوشم کیپ شدو ی صدای صوتی میومد ی نوریم انگار باز شد برام فقط اون لحظه میگفتم بد من چی میشه خانوادم خدایا چقد باید گریه کنن واسم بعد دردی ک ب لذت تبدیل شده بودو حس میکردم گفتم چقد مرگ شیرینه چقد میترسیدم چقد ترسوندنمون این همه مدت بد یهو همه چی درس شد همه چی برگشت ضربان قلبمم برگشت چقد بعدش استرس گرفتم
چقد ترسیدم
ب خدا داستان نبود عین واقعیت بود برام اتفاق افتاد
تا ب حال برا شمام اتفاق افتاده همچین چیزی🥲