مثل مادر من پدر مادرش فوت شدن خواهر برادرش ک بود و نبودشون فرقی نداره شوهرش ک تا حرف میزنه حوصلش نداره به حرفاش گوش نمیده خانواده شوهرش هم هرکار کنه باز مادر من غریبه اس به خدا خیلی به اینا فکر میکنم مامانم تنهاس درآمدی از خودش نداره خیلی نگرانشم من خودم همدم خوبی براش نیستم چون روحیاتمون باهم سازگار نیس دارم میرم دانشگاه شهر دیکه هنش فکرم پیش مامانمه دوستم میگه ترم آخری میریم باهم میگردیپ خوش میگذرونیم ولی چجوری آخه وقتی مامانم نمیتونه تجربه کنه این خوشحالی رو خیلی غصش دارم پدرمم تنهاس ولی اون مرد فرق داره