2777
2789

دهه‌ی ۱۹۲۰ بود

دختراي جوون رو استخدام میكردن تا عقربه و صفحه‌ى ساعت‌ها رو با راديوم رنگ بزنن. كار سرگرم‌ كننده‌اى بود، حقوقش هم خوب. بهشون گفته بودن خطرى نداره. حتى می‌گفتن انقدر امنه كه می‌تونن قلم‌مو رو با زبون تيز كنن!

 اولش عاشق كار بودن. وقتى ميرفتن خونه، پوستشون تو تاريكى می‌درخشيد مى خنديدن، حس خاص بودن می‌كردن


اما كمكم دندونهاشون شروع كرد به ريختن. فک‌هاشون مى‌شكست. استخون‌هاشون نرم مى‌شدن. بعضيا حتى ستون فقراتشون فرو می‌ريخت.

راديوم وارد بدنشون شده بود و آروم آروم می‌كشتشون


شركت همه‌چىز رو می‌دونست. ولى سكوت كرد

اين دخترها ـ ضعيف، درحال مرگ و پر از درد ـ تصميم گرفتن بجنگن.

به دادگاه رفتن، حقيقت رو گفتن.

و به خاطر اونها، قوانين ايمنى كار براى هميشه تغيير كرد

اونا فقط توى تاريكى نمی‌درخشيدن.. با زندگيشون راه عدالت رو روشن كردن...

دختر مازندرانم

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792