دههی ۱۹۲۰ بود
دختراي جوون رو استخدام میكردن تا عقربه و صفحهى ساعتها رو با راديوم رنگ بزنن. كار سرگرم كنندهاى بود، حقوقش هم خوب. بهشون گفته بودن خطرى نداره. حتى میگفتن انقدر امنه كه میتونن قلممو رو با زبون تيز كنن!
اولش عاشق كار بودن. وقتى ميرفتن خونه، پوستشون تو تاريكى میدرخشيد مى خنديدن، حس خاص بودن میكردن
اما كمكم دندونهاشون شروع كرد به ريختن. فکهاشون مىشكست. استخونهاشون نرم مىشدن. بعضيا حتى ستون فقراتشون فرو میريخت.
راديوم وارد بدنشون شده بود و آروم آروم میكشتشون
شركت همهچىز رو میدونست. ولى سكوت كرد
اين دخترها ـ ضعيف، درحال مرگ و پر از درد ـ تصميم گرفتن بجنگن.
به دادگاه رفتن، حقيقت رو گفتن.
و به خاطر اونها، قوانين ايمنى كار براى هميشه تغيير كرد
اونا فقط توى تاريكى نمیدرخشيدن.. با زندگيشون راه عدالت رو روشن كردن...