چهار سال صبر کردم و روزی که عموی شوهرم زنگ زد که بیان برای صحبتای عروسی.من احمق همه چیو زدم بهم و گفتم نمیخوام.خانوادمم گفتن نه.الان پشیمونم.شوهومم به هیچ وجه راضی نمیشه دیگه و میگه خانوادت زنگ بزنن بگن ما میخواییم هر چی خانوادم بگن.خیلی خراب کردم.خوردش کردم جلو خانوادش.خانواده خودمم دیشب خیلی باهام دعوا کردن که تو میخواستی چرا مارو سکه یه پول کردی؟حالا چکار کنم.خودم خراب کردم.خودم باید درستش کنم.راهنماییم کنید.درسته زنگ بزنم با پدر شوهرم حرف بزنم.پدر شوهرمم گفته دختری که اسم طلاقو بیاره به درد نمیخوره.خب چکنم اوناهم بی تقصیر نبودن
حق دارن ناراحت باشن
وای😓
خودتو کوچیک نکن جلو کل خانواده همسر
صحبت های عروسی ؟؟؟
مگه نمی گی شوهرم ؟
من متوجه نشدم
وقتی نمیخواستی چرا 4 سال صبر کردی اگه خیلی چیزها برات مهم نیست راضیشون کن واینم بدون همینجا تموم نمیشه ممکنه بعد از آشتی و شروع زندگی هم ازارت بدن با حرفهاشون
ی کم صبر کن.چون فهمیدن پشیمونی احتمالش زیاده دوباره برگردن.فعلا هیچ اقدامی نکن
اینو گفتن که بقولا ادبت کنن
تو فعلا چیزی نگو اتیش بیارم نشو
یعنی ریدی
واضح تربگو
چرا بهم بزنی چیشده مگه
یعنی چی؟ تو عقد بودی ولی از عروسی منصرف شدی؟ علتش چیه؟
واضح حرف بزن
تا تو باشی ازین کارا نکنی
اگ واقعا دلت میخوادش
باشوهرت هماهنگ کن زنگ بزن پدر شوهرت
بگو شوهرم گفت اینجوری بگم
والا من انقد بچه نیستم
ببینید ما از دوتا شهر متفاوتیم.با فرهنگای مختلفففف.اصلا به رسوماتی که ما برامون ارزش داشت بها ندازن.و شوهرم خب یکمش برا دست تنگیش بود و اینکه بنظرمم هم یکم لجبازی.و خیلی اختلافات دیگه.خانوادشم خودشونو کشیدن کنار چون از اول کسی به این تزدواج راضی نبود.البته من الان بیشتر دارم خوبیای شوهرمو میبینم.
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
23 ثانیه پیش
30 ثانیه پیش
34 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز