چشم دیدن دوتا عاشق کنار همو نداره چقدر دعا خوندم التماس کردم زار زدم چه ختمای سنگینی که برنداشتم چقدر تا صبح التماس نکردم ولی نشد نه حکمت بود نه مصلحت خودخواهی خدا بود که میخواست حرف حرف اون باشه خوشبختی اجباریتو دادم سگ خورد دنیا با همه زرق و برقش به اندازه بال مگس واسم ارزشی نداره روحم مرد خدا کشتش فقط جسمم زنده اس که به انتظار مرگ بدون شوق و ذوقی میشینم تا این دنیا تخمی تمام بشه و خدا رو هرگز نمیبخشم هرگززز