یه مسافرت خونوادگی با عروس ها و مادر و خواهرم رفتیم
مادرم تابلو فرق میذاشت بین بچه ی برادرم و بچه های من بین زن برادرم و شوهرمن
همیشه خونواده ی برادرم براش اولویته والا همچین عروس با محبتی هم نداره برا عید دیدنی رفته بودیم تا ساعت ده و نیم شب خونه شون بودیم برنامه ی سفر رو ردیف میکردیم دریغ از یه املت ولی الان خونواده ی خودش رو برا شام دعوا کرده حالا این به درک فقط طرفداری همه جانبه مادرم در برابر این رفتارها آدمو ناراحت میکنه انگار منو نزاییده و عروسمون رو زاییده....... تنها عروسش نیس همه ی فک و فامیلش از ما ارجح ترن براش..... مارو فقط و فقط برا حمالی میخواد...... همیشه اخمو هس جلو ما ولی وقتی عروس دوردونه ش میاد گل از گلش میشکفه..... 😟دیروز عصر از مسافرت برگشتیم خسته کوفته با بچه ی کوچیک زنگ زده بیاین برا شام داره برام مهمون میاد انگار من رباطم..... چرا عروس عزیزت نمیاد برات کار کنه.... نمی دونم چرا بعضی ها پسر رو برا خودشون معبود کردن و دختر رو هیچ....