خانما من سه ساله تو رابطم و عقد ننیستیم و ب معنای واقعی نفسم به نفسش بنده
خیییلی اذیتم میکنه ی شهر دیگه تنها زندگی میکنه و اون وقتی پیش من بود( تو شهر خودمون) دوبار خیانت کرد اونجا ک دیگه.. تنهایی زندگی میکنه
بهش میگم خودتو عوض کن میگه هیچوقت خودمو عوض نمیکنم همینی هستم ک هستم و عوض نمیشم
هرشب مسته هرشب ول میگرده هرشب...خیلی اذیتم میکنه هرشبم ازش گریس نمیتونم واقعا ولی
نمیتونم دل بکنم هرچقد تلاش کردم نشد نشددد
من خیلی چیزارو برای اولین بار تجربه کردم باهاش خیلی بخاطرش جلو خونوادم ایستادم
چیکار کنم؟؟ توروخدا دیگه اشکی نمونده برام خواهری کنید کمکم کنید)))بگین میشه فراموش کنم؟؟کابوسم اینه بغیر من بره با یکی ازدواج کنه میترسم جداشم و از دستش بدم
الان یهو گفت نمیخامت و بلاکم کرد(قبلنم این کارو کرد ولی برگشت هی میره هی میاد)اما حس میکنم الان واقعا میخاد بره
..