شوهرم تموم طلاهامو دزدید و فروخت بدهی هاشو داد بقیه پولش هم الکی هدر داد دلم برای خودم وبی کسیم میسوزه
شصت گرم طلا ک خانوادم برام خریدن بماند سرویسی ک خودشون خریدن فردا پاتختی برد فروخت بدهی هاشو داد
انگار تو طالع من اینه هیچوقت طلا نداشته باشم دانشجو بودم هم یه گوشواره خیلی شیک ماه وستاره مامان بابام هدیه تولدم خریده بودن گمش کردم
شوهرم خیلی سرم بلا میاره تا عصبی میشه جهازمو میشکونه منو از خونه میندازه بیرون همه طلاهاموخورد دریغ از ذره ای شرمندگی
هیچکس مثل من نیس هیچکس هیچیییی ندارم
باخاک یکسانم کرد
خانوادم میگن نباید طلاق بگیری دیکه هم دردهامو بهشون نمیگم چون وقتی نظرشوناینه باید بسازی و بسوزی
خیلییی خسته ام
نه خودم نمیتونم برم سرکار ضعف عضلانی دارم دیسک کمر دارم و افسردگی شدید
کاش یکیتون آرومم کنه شوهرم بعد هفت سال زندگی این همه بلا سرم اورد سه ماهه میره سرکار با حقوق پونزده عصبیه روانیه چند روز پیش جهازموشکوند درخونه رو شکوند خسته ام
طلاق نمیتونم بگیرم توروخدا نگید دعا کنید بمیرم
چطور دلش اومد طلاها یادگاری خانوادمو تنها سرمایه منو دزدید بعدم هاشا کشید من رفتم طلافروشی آشنامون فیلم بازی کردم از دهن طلافروش حرف کشیدم
حالم بده افسردگی شدید دارم کمکم کنید