یه بنده خدایی همسنای مامانهامونه میگفت بعد عروسی طبق دوم مادرشوهرش زندگی میکرده، دائم پشت سر عروس بد میگفته اقا هم خانمشو کتک میزده، بعدم پسرشو نسبت به زنه مشکوک میکنه که خانم کلید خونشون رو نداشت و اجازه بیرون رفتن نداشت حتی با گذشت سالها، اخر طلاق گرفته بود