با یه پسری تو رابطه بودم میگفت میخوایم ازدواج کنیم و دوستت دارم و خیلی عاشقتم بیام خواستگاریت زندگیمونو با هم بسازیم من اصلا دنبال لذت نبودم فکر میکردم قراره منو بخواد بعد که گذشت رابطه رو یکم برد سمت مسائل جنسی درسته جسمی اسیب ندیدم ولی روحی خیلی دارم اذیت میشم الان فقط از خودم متنفرم حالم از خودم بهم میخوره دوست دارم روز و شب گریه کنم از این که چرا گذاشتم همچین چیزی پیش بیاد من خیلی ادم پاکی بودم
اولش برام مهم نبود نمیدونم چرا جدیدا انقدر فکر و خیال میکنم راجع به این موضوع همش میگم خاک بر سرم خودمو بی ارزش کردم واقعا دارم از غصه دق میکنم هزار تا کار دارم به هیچ کدوم نمیتونم برسم علاوه بر اون اعتماد مامانمم از دست دادم
دیگه هیچ حسی ندارم جز غصه و پشیمونی
کاش دیگه به هیچکس اعتماد نکنممم
شاید به چشم بعضیا این مسخره باشه ولی واقعا دارم داغون میشم