من ی جوون 35 ساله ام تو روستا. ب هرکی دری زدم سر یکسری برم نشد .درسم ک تموم شد رفتم خدمت اونجا بود ک سختی در فهمیدم بخودم گفتم ته سختی دنیا اینجاس ولی خدا هست میگذره تو سخت ترین دوران زندگیم دختری ک 4 سال عاشقش بودم ازدواج کرددو من با درد فهمیدم ارع از خدمت سخت تر بدتر درد سربازی با دلی شکست س .با هزار بدبختی خدمت تموم شد اومدم پدرم مریض شد ب هر دری زدم پول دربیارم انگار یکی منو نگه داشته بود سر هرکاری ک میرفتم تعدیل نیرو واسه مجردی بیرونم میکردن تا پارسال ک ی پولی پس انداز کردم گلخونه بزنم پسر داییم ی جایی مجازی کار میکرد پول میگرف با سود ماهیانه میداد .دوسال بود همه بهش پول داده بودن بمحض اینک بهش پول دادم کل اکانت ش بهم خورد سود نداد پول خودمم رفت بازم ی زخم دیگ کدومش بدتر بود بی پولی یا شکست عشقی .بی پولی بی عشقی بیکاری همین جوری میگذشت هرروز با خودم میگفتم درس میشه رفتم شاگرد کچ کاری تا خرج خونه در بیاد هیچی نمیمونه واس پس انداز و بخودم میگفتم مگ درد بدتر از اینایی ک من میکشم هست با لیسانس حقوق شدم شاگرد کچ کار گذشت تا 50 روز پیش .اینقد سخته ک نمیتونم بنویسم ولی دوتا از برادرام باهم تو اتش سوزی خونه داداشم از دست دادم از خودم بزرگتر ازم کوچکتر انگار من انتخاب شدم ک ضجر بکشم حالا داغ دیدم داغ دوتا از برادرام نمیدونم راستشچجوری سرپا چجوری حرف میزنم و چجوری زندگی میکنم .الان ک عزاداری تموم شد همه رفتن از دور برمون من موندم قرض و وام هاشون بچه های کوچکشان. بدون کار بدون هیچی قسط خونه و ماشین و هییی تازه اگ زن هاشون نرن دنبال مهریه و دادگاه و من موندم این داستان زندگی منه بهترین تعریف ازش کردم اینقد سختی بود ولی پیش اینا ب چش نیومد اگر کسی میتونه کمکم کنه هرجوری ک میتونه دمت گرم ک اینجا موندی خوندی