34 سالمه
دوتا بچه دارم
زندگی و کودکی بسیاااااار بدی داشتم
مامانم همیشه خانواده و دوستاش و همسایه براش اولویت داشت همیشششششششه تو خونمون چنگ و دعوا بود سر خانواده مامانم انقدر که از بابام کلاه برداری کردن خیانت کردن ولی مامانم طرفدارشون بود
زمان کنکور من میز مطالعه امو گذاشتم تو کمد درس خوندم
چون خاله ام اختلاف داشت با شوهرش و دعوا و قهرشون رو مامانم نمیذاش ببره خونه باباش
من یبار اعتراض کردم سه ماه با من قهر بود
کلا کارش این بود با بابام و.... فقط قهر کردن
با خواهرش جلو من حرف میزد که میخوام برم وصیت نامه تنظیم کنم که من مردم به...(اسم من) چیزی نرسه .........انقدرررررر زندگی فلاکت باری برامون ساخته بود که 100صفحه باید بنویسم
خلاصه
من دانشگاه شهر دیگه قبول شدم
از همون ترم اول من علائمی داشتم که پیگیری کردم دکتر بهم گفتن ام اس دارم به علت فشارهای روحی وعصبی که از سر گذروندم
ترم 5 من با پزشکم ازدواج کردم و زندگی خوبی دارم
یک ماه بعد عقد من پدرم تو سانحه فوت کردن
منم بعد ازدواج به کل اومدم بیرون از شهری که مامانم بود
خانواده مامانم کلاااااااا حذفش کردن کلاااااااا یعنی 12 ساله حتی یه تماس تلفنی نداره باهاشون
مامانش خواهرش برادرانش همه همه گذاشتنش کنار
برادر خودمم ازدواج کرد سال اول با زن داداشم دعوا کرد اونام رفتن از خونه
الان فقط فقط من هستم فقط
خونه منم میاد پشت من پیش خدمت کارام حرف میزنه وقتی میره اونا به من میگن
سعی میکنه منو علیه خانواده شوهرم تحریک کنه
بدونه اطلاع من چند صد میلیون از شوهرم پول گرفته
بهم میگه تو فقط با پول شوهرت زنده ایی زنیت نداری...
یبار دستمو نمیگیره دوبار باردار شدم
یا الان که ام اسم عود کرده خواهش کردم دوساعت پیش بچه هام باشه من برم پیش دکترم نکرد
گفت کار دارم نمیتونم
بدون خدافظی رفت
یعنی انقدر هیشکی نیست اونجا حالشو بپرسه من نمیدونم اگه اتفاقی براش بیوفته چطور خبر بگیرم
مشاورم میگه اصلا باهاش رابطه نداشته باش
جای من بودین با این مادر چه میکردین؟؟؟؟؟؟