سه سال پیش تصمیم گرفتم عید نیام، خودش تنها اومده بود اینجا. خیلی پیش اقوامش ضایع شد، منم اصلا باهاشون حرف نمی زدم، سال بعدش ، دلم به حالش سوخت ، اومدم و رفتم خونه باباش، که اونا رفت قایم شد که مثلا خونه نیس. گفتم دیگه نمیرم. اما مادر پدرم، گفتن تو گذشت کن ، پارسال رفتم و کدورت رو تموم کردم، اما دوباره روز از نو، روزی از نو.
خوب تا کی من باید این رفتارا رو تحمل کنم.
یه جاری دارم که اونا تهرانه، اونم امسال اومده بود اینجا اما تا منو دید رفت قایم شد نیومد، اینا هم دیدن آون اذیت میشه اصلا من دعوت نکردن، به شوهرم گفتم منم باهات میام خونه شما. گفت آخه جاریم اذیت میشه. خیلی ناراحت شدم از اینکه اون به من حسودی می کنه و چشم دیدن من رو نداره، شوهرم بهش حق میده