یک بار برادرشوهرم شروع شروع کرد به تکه پروندن
منم تو همون جمع خودم زدم به اینکه دارم فکر میکنم
گفت چیه به چی فکر میکنی؟ گفتم به اینکه تو از چی میسوزی ؟ به چی حسودیت شده ؟ چیزی به ذهنم نمیرسه
هنگ کرده بود
دوباره خودم رو طوری کردم که انگار هنوز دارم فکر میکنم بعد گفتم آها بعد بلند خندیدم و بلند شدم رفتم در حالی که میخندیدم
اینجا علاوه بر برادرشوهرم ، خواهرشوهرم و مادرشون هم سوختن 🤣