چقدر ما خانوما ساده ایم وقتی تو یه موقعیت احساسی میمونیم بدی های طرف یادمون میره و فقط میگیم باشه،هنوز که هنوز دلم براش تنگ میشه و همزمان با این دلتنگی ببشتر وحشت میکنم که چطوری صدام در نمیمومد و داشتم باهاش ازدواج میکردم،واقعا انگار زبونم بسته بود مثلا طرف یه ماه بعد عقد من چت خیانتشو دیدم با یکی دیگه بعد اول متوجه عکس طرف نشدم شبیه دخترا بود بعد خودش میگفت بخدا اینی که من باهاش چت عاشقانه کردم دختر نیست پسره یعنی زیاد خیانت حسابش نکن و اونی ک بهش پیام داده بود هم واقعا پسر بود یه پسر تر.نس،بعد چطوری من هیچی نگفتم بهش اون لحظه چطوری بهم نزدم و شش هفت ماه دیگه ادامه دادم و عین احمقا رفتم جهازم گرفتم؟؟،با مردی که رفتیم مسافرت رفتیم بیرون میگه کارت نیاوردم به مامانش زنگ زده میگه ۷۰۰ت بزن برام،یا تو جمع دوستاش زناشون میگفتن مثلا شوهرامون ماهی فلاتقدر میزنه به کارتمون اعصابش خورد میشد که چرا اینارو تو جمع میگن چون زن نباید کارت جدا داشته باشه،نباید تنها جایی بره،چطوری اون لحظه که از دستشویی اومد بهم گفت حشیش تو جیبم بوده ولی نیست گفتم شاید تو خونتون افتاده پیدا کنی فکر بد نکنی واسه من نبوده واسه اداره بوده!!!بعد من چطوری هیچی نمیگفتم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟و عاشقانه داشتم ادامه میدادم