2777
2789
عنوان

خانواده

19 بازدید | 0 پست

من از کودکی با محدودیت های زیادی زندگی کردم مثل نمیتونم بیرون برم ، نمیتونم هر جور که بخوام حرف بزنم ، نمیتونم چیزی که بخوامو بپوشم و... و از کودکی با مشکلات زندگی زیادی روبه رو شدم و همیشه تو خونه ام 


تا الان رستوران یا کافه رو از داخل ندیدم و خیلی تز چیزایی که دلم میخواد برم نرفتم 


هیچی از زندگی ندیدم نه خوشی و نه خوشحالی 


و چیزایی که تو زندگیم اتفاق افتاد باعث شد که من به یه فردر درونگرا و ساکت تبدیل شم 


حتی به سختی میتونم تصمیم بگیرم 


ما اهواز زندگی میکردیم و از سال ۱۴۰۰ اومدیم رشت اونم چون پدرم میخواست 


سبب همه این چیزا پدرم و خانوادمه 


با خواهر و برادری زندگی میکنم که به هر چیزی گیر میدن حتی یا بی فایده باشه و همیشه بهم میگن تو دروغگو یی و حتی منو کتک میزنن با اینکه من دلم میسوزه من بزنمشون یا حرف خیلی بدی بهشون بزنم ولی اونا این کارو میکنن 


حتی تنها کسی که دوسش دارم و بهش اعتماد داشتم دیگه بهش اعتماد ندارم و کمتر دوسش دارم منظورم از این شخص مامانمه 


الان من ۱۷ سالمه و اونا میخوان منو قانع کنن که ازدواج کنم اونم با کی با پسر عموم که از کودکی تا الان باهاش حرف نمیزنم و از کودکی ازش بدم میاد بی سواده و کار درست حسابی نداره 


من نمیخوام ازدواج کنم اصلا به فکرش نیستم و هنوز به فکر این نیستم که با چه شخصی ازدواج کنم من میدونم که اگه با این ازدواج کنم حالم همین میمونه 



من واقعا خسته شدم دیگه نمیتونم 


عمم و مامانم فکر میکنن که اگه من ازدواج کنم بابام برمیگرده اهواز ولی من میدونم که پدرم فقط چیزی که تو سرشه رو انجام میده

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز