بهم یا پیام میده یا میبینمش تو خیابونی جایی
چند شب پیش رفته بودیم با رفیقم یه کافه بعد با دوتا دختره هم صحبت شدیم و وقتی رفتن فندکشونو جا گزاشتن رفیقم فندک میخواستم اینو برداشت و دیگه دستش موند
امشب تولد همین رفیقم بود که تو یه کافه دیگه گرفته بود و ماهارو دعوت کرد فندک دراورد شمعارو روشن کنه بم گفت این همون فندکس سر میز اون دخترا که موند دستم بعد خندیدم گفتم عه و فلان ..
اخرایه تولد دوتا دختره اومدن کنار میز ما رفیقم نگاش کرد و شروع کرد سلام و حال و احوال و سریع منو صدا کرد دیدم همون دخترس که اون شب باهم صحبت میکردیم و برا سه تامون خیلی عجیب بود
این یه نمونش بود
ولی مطمئنم برا شمام اتفاق افتاده خیلی جالبه