2777
2789
عنوان

خسته ام

51 بازدید | 6 پست

از زندگیم خسته ام...دو تا بچه کوچیک دارم و واقعا از زندگی خسته ام دلم میخواد بمیرم.شوهرم چهار صبح می‌ره سر کار نه شب میاد خونه اصلا دیگه حوصله هیچی رو نداره.تنهایی داره از پا درم میاره...مثل زندانی ها توی خونه حبس هستم.شوهرم هم میاد خونه جای اینکه حال و احوال من رو عوض کنه فقط تیکه و گوشه کنایه بارم می‌کنه ... فکرم می‌کنه خیلی آدم خوبیه‌...مامان بزرگم لگنش شکسته مامانم رفته پیشش. قبلا یکم اون به دادم می‌رسید.بقیه خاله ها و دایی ها سر ارث و میراث با بابا بزرگم دعوا شون شده و فقط فعلا مامانم پیش مامان بزرگه.نمیدونم دخترم چه مرگشه ولی وقتی کسی نیست میخواد من رو بکشه به محض اینکه یکی میاد تبدیل به یه فرشته میشه همه میگن واااااای چه بچه آرومی درحالی که خون من رو تو شیشه کرده...دیونه شدم ..آخه زندانی ها هم روزی 20دقیقه هوا خوری دارن من همونم ندارم.وقتی هم صحبت از آب و هوا میشه شوهرم میگه بریم خونه مامانم اینا.من با دو تا بچه کوچیک اندازه یه اسباب کشی خونه باید وسایل جمع کنم برم اونجا تازه همیشه خونه شون شلوغه منم آخرین عروسم تقریبا همه کارها با منه.همه انتظار دارن هم همه کارها رو بکنم هم هر دو تا بچه رو نگهدارم که نکنه خدای نکرده شوهرم بچه داری بکنه..یعنی فقط حال و هوای شوهرم عوض میشه من دهنم سرویس میشه.همه هم معتقد هستند من داره توی زندگیم بهش خوش میگذره و هیچ مشکلی ندارم تازه باید بار مشکلات بقیه رو به دوش بکشم ...اینکه هیچ کس درکم نمیکنه بیشتر روانی ام می‌کنه...

به بهانه بچه ها کارنکن .موقع سفره انداختن و... بچه رو ببر دستشویی و... کم کم عادت شون بده که کار نکن ...

والله من دنبال یه بهانه ام بچه داری نکنم اصلا بچه هام نمی‌زارم نفس بکشم...کار خونه کردن هم برام تفریح به حساب میاد..آرزو دارم یکم وقت داشته باشم کار خونه بکنم.حالا چه خونه مادر شوهر چه خونه خودم... خونه هرکس میرم میگه تو چطوری تا الان روانی نشدی با این بچه ها جای تعجب داره 

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

بچه رو بده بغل شوهرت بگو بیا بچه تو دو دیقه بگیر ، وظیفشه

گفتنش آسونه...من یه ماه بود سزارین کرده بودم داشتم از درد میمردم همینجوری بچه بغلم بود ... بچه رو دادم بغل شوهرم آخرش اومدیم خونه دعوامون شد گفت بچه ها رو همه اش من نگه‌می‌دارم تو هیچ کاری نمیکنی...نفهم در حد لالیگا

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز