باشوهرم دعوام شد همین الان اومدم رومبل دراز کشیدم گریه میکنم.دیشب عروسی دوست صمیمیم بود زودزنگ زده میگه بیابریم خونه اومدم بیرون تومحیطی ک زنومرد هستن بامن دعوا میکنه تن صداش پایین بود ولی مشخص بود ک دعوا میکنه حس کردم بعضیا ک اونجا بودن فهمیدن دوبار توعصبانیت بهم گفت گوه خوردی امشبم گفتم اخرین بارت باشه جایی ک کسی هست اونطور رفتار کنی جوابمونداد حرصی ترشدم هی گفتم مگه باتونیستم فهمیدی؟؟گفت ن بامن نیستی این یعنی حوصلتوندارم .بهش گفتم تو بخاطر دوستت ک میخواست باما بیاد گفتی زودبرگردیم میگه زر اضافی نزن اینطور نبوده.منم بهش گفتم تازه یکساله ازعروسیمون میگذره ولی خستم ازت ازچشمم افتادی ارت بوم میاد اومدم بیرون ازاتاق هیچی نگفت.خیلی خیلی ناراحتم هرروز داره به بی ادبیش اضافه میشه اصلنم ابراز پشیمونی نمیکنه امشب از چشمم افتاد🙂حسم بهش خیلی کم شده حتی رابطه ی جنسیمونم یه مدته خیلی کمتر شده کلا هیچ مهارتی تو تحریک کردن من نداره فقط میخواد کارشوبکنه اینم اضافه کنم که تازه یک ساله ازدواج کردیم):