خیلی خودمو کنترل کردم که بهش زنگ نزنم
ولی نتونستم
زنگ زدم همه چی بهش گفتم
بعدم گفتم بیا تکلیف منو مشخص کن من دیگه با تو زندگی نمی کنم
گوشیشو خاموش کرد
زنگ زدم به مادر و خواهرش اونام گوشیاشونو خاموش کردن
به خواهرش پیام دادم که به برادرت بگو بیاد تکلیف زندگی منو مشخص کنه.ادمی که ارزشی برای زنش قایل نیست لیاقت زندگی با منو نداره
خیلی داشتم حرص میخوردم دیگه
مسافرتشون زهرمارشون شد
تو باهاشون نرفتی؟ چرا؟
تو خونه خودتونین
یعنی چی به تو نگفته بود؟یعنی یه روز صبح پاشد رفت سفر با اونا
خودتو کوچیک کردی، اونا مسافرتشونو میرن
تو اعصابت داغون شد فقط
هر چی هم باشه واقعا کارش زشت بوده بدون شما خانوادشو برده سفر
من اول فکر کردم دارین جدا میشین و جدا زندگی میکنید که شما رو نبرده
بی محلی بنظرم بهترین کاره
وقتی برگشت شاد باش به خودت برس سگ محل اون نزار
اگه وقتی برگشت باهاش دعوا راه بندازی خوشحال میشه از اینکه حرص شما رو دراورده و شما رو سوزونده
