2777
2789
عنوان

میخوام داستان دیشب و تعریف کنم

351 بازدید | 42 پست

بچه ها قصدم گرفتن راهنمایی یا گله و شکایت نیس فقط دوست دارم اینجا بنویسم که جای دیگه به کس دیگه نگم فقط خواهش میکنم از بعضی دوستان که شروع به زخم زبون نکنید چون من الان اصلا ظرفیت شنیدن چیزی رو ندارم

یکی از بستگان همسرم ماهه پیش فوت کرده،منو همسرم خیلی ساله که تقریبا با فامیلای همسرم رابطه نداریم بدون هیچ دلیلی بشدت منو نادیده میگرفتن نه اینکه گستاخی کنن یا حرف بدی بزنن ولی اصلا انگار من نیستم هیچ کس هیچ کس هیچ کاری باهام نداشت یکی دوبار مجالسشون شرکت کردم و حس کردم جو سنگینی هست و اون موقع ام کم سن و سال بودم خیلی ناراحت میشدم خلاصه دیگه نرفتم 

بچه ها الان ادامشو تند تند مینویسم 

قبل از حذف ادمای سمی زندگیت شخصیت خودت رو سم زدایی کن

یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.

اگر خودتون یا اطرافیانتون در گیر دردهای بدنی یا ناهنجاری هستید تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

بعد از ۸ سال ( فقط با پدرشوهر و مادرشوهرم در ارتباط بودم) پدرشوهرم که مرد نازنینی هست اصرار کرد که باید این مراسم رو شرکت کنید و خیلی بده که نمیاید و کسی کاری با تو نداره خلاصه من پیش خودم گفتم واسه اینکه هم پدرشوهرم راضی باشه همم خودم اذیت نشم مراسم تشییع جنازه رو میرم قبرستون و عرض ادب میکنم و بعدش برمیگردم دیگه واسه ادامه مراسم نمیمونم 

قبل از حذف ادمای سمی زندگیت شخصیت خودت رو سم زدایی کن

روز اول خیلی محترمانه رفتم دست و‌روبوسی و عرض تسلیت منتها بعد از تمام شدن مراسم با چند نفری که میشناختمشون تقریبا خداحافظی کردم مادرشوهرم دید و اومد جلو گفت دعوت کردن سالن ناهار زشته نرید ولی من بهش توجهی نکردم راه افتادیم با شوهرم که بریم پدرشوهرم افتاد دنبالمون که بیاید سالن و حق ندارید برید اما من که میدونستم برم قراره اتفاقات گذشته بیفته اصلا کوتاه نیومدم گفتم کار داریم و مغازه کسی نیس باید بریم خلاصه که خداحافظی کردیم و فرار 

قبل از حذف ادمای سمی زندگیت شخصیت خودت رو سم زدایی کن

پنج شنبه اولش گفتن شام دعوت کردن و شمارم نام بردن بیاید بریم منم پیش خودم گفتم خیلی سال از اون موقع گذشته شاید نظرشون راجبه من عوض شده و بتونیم رابطه خوبی درست کنیم دنیا اونقدام ارزش نداره که آدم بخواد کینه رو کش بده خلاصه یه لباس شیک و سنگین پوشیدم و یه آرایش لایت که مناسب ختم باشه و شوهرم اصرار کرد که باید همه طلاهاتو بندازی من که پیش خودم گفتم هم خیلی بی کلاس میشه همم اعلان جنگ هست( خب حس میکنم کسی که رو‌هم رو هم طلا میندازه اومده که خودشو نشون بده) گفتم یه سرویس سنگین و شیک میندازم کافیه 

قبل از حذف ادمای سمی زندگیت شخصیت خودت رو سم زدایی کن

اون روز جمعیت کمی بودن من وارد قبرستون که شدم از نفر اول که دختره مرحوم بود شروع کردم دست و روبوسی تا رسیدم به یکی از عمه های همسرم که خیلی آدم عجیب و غریبیه و اصلا نمیتونم این پدرکشتگی که من داره اصلا سر چیه یعنی تو این ۱۰ سال از اولش با من قهر بوده و هیچوقتم هیچ جا هیچ برخوردی با من نداشته منتها عید سال قبل اتفاقی خونه پدرشوهرم دیدمش و رفتم که باهاش دست بدم دستمو فشار داد هل داد به سمت خودم ( یعنی خیلی ریز حرصشو نشون داد منتها چون پدرشوهرم بود خیلی علنی عمل نکرد) وقتی بهش رسیدم فاصله گرفتم و رد شدم رفتم یجا نشستم 

قبل از حذف ادمای سمی زندگیت شخصیت خودت رو سم زدایی کن

تموم‌شد ،!

به بچه م فکرمیکنم،به حس بارداری ، حس شیر دادن به یه تیکه از وجودخودت و عشقت ، حس نفس کشیدن های ریز ریزش تو بغلم خیلی اوقات تو درونم حمل میکنم . با خودم میگم خدایا میشه من بچه خودم رو ببینم!  🌷   دوستان گلم این امضای من بود سالها ...بعد معجزه خدا رو دیدم دلتون خواست سر بزنید به تاپیک خاطره زایمانم ...امیدوارم خدا به هر کس دلش میخواد به حکمت و مصلحت خودش ببخشه...🥰 برای شفا و سلامتی پسرم دعا کنید لطفا سپاس❤️

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز