و من جنگیدم
بیست و چهار سال با پدری که بچه خودشو فاحشهه و حرومزاده خطاب کرد
با مردی رفیق باز ، فاحشهه پرست که کل زندگیش رو خرج خانوادش و زنای هرزه دورش کرد و سهم من از پدرم فحش ناموس و حرف جنسی و کتک بود
در اوج بچگی بزرگ شدم تا پناه باشم برای مادرم
بزرگ شدم و سپری شدم مقابل پدری که دست هاش جای نوازش تنمو کبود میکرد
تحقیر شدم و غرورم له شد ولی قطره ای اشک نریختم تا دل مادرم نلرزه
دختری که جسم لخت و کبودش روی تخت بیمارستان بود و همه از معجزه زنده موندنش میگفتن ولی دختر زیر لب از پدری میگفت که مقابل مادرش تنشو لمس کرد و قصد کشتنشو داشت
بله من لمس شدم من کتک خوردم من با تنی بیجون از خودم دفاع کردم
دختری که بارها پدرش خواست بکشش و مرگشو خودکشی جلوه بده
دختری که از صدای نفس کشیدن و پای پدرشم متنفر شده بود و تنش میلرزید
دختری زود رنج و احساسی که مجبور شد برای دفاع از خودش بشه یکی شبیه خودشون
دختریکه یکبار بوسیده و بغل نشد
دختریکه یکبار دخترم صدا زده نشد
دختریکه از خانواده داشتن فقط فامیلی پدرش رو به ارث برده
من زنده موندم
من بارها مرگ رو بچشم دیدم
من توی جهنم زندگی کردم
من پا به پای مادرم جنگیدم
با دنیا جنگیدم
من موندم با گذشته ای که دست من نبود
من موندم با سابقه خودکشی توی هفت سالگی
من موندم با سابقه فرار از خونه توی نه سالگی
من موندم با ی بدن پر از جای زخم و بخیه
من موندم با ی روان خراب و نفس کشیدنی که به قرصای قلب و اعصاب و اسپری تنگی نفس بنده
من موندم با بیماری اختلال شخصیت و ویتیلیگو
و در آخر من موندم منیکه از زنده بودن فقط دردشو دارم
انگار خدا هم خستست ازم
ولی خدا جون من حقمو میگیرم
تو خیلی بمن بدهکاری
خیلی