با یادآوری خاطراتش اعصابم به هم میریزه
یاد مادرشوهرم میافتم که موقع جهاز چینی همش به هر هوایی میومد توی خونمون و کابینت ها سرک میکشید و در کمدامو باز میکرد و لباسامو وارسی میکرد
کلا خانواده شوهرم به شدت فضولن به شدت اونقدری که حساب تمام لوازم منو دارن
منم متأسفانه همسایه مادر بزرگ همسرمم یعنی اونجا رو تونستیم با هزار تا زور بخریم و کلی هم خرج بازسازی کردیم
نمیدونستم بهانهای میشه برای بی اجازه رفتن به خونهمون
اون روز زن عمو و عمه های شوهرم از مادربزرگ همسرم کلید گرفتن به بهانه اینکه ببینیم خونهشون چه شکلی شده رفتن همه جا رو زیر و رو کردن ؛ منم به یه دلیل الکی کلیدو از مادربزرگ گرفتم