من مربی بودم عاشق شغلم بودم هم با بچه ها سروکار داشتم هم والدینشون .. بعد زایمان دوم دیگه نتونستم برم سرکار خیلی ناراحتم ، شوهرم هر ماه مبلغی که حقوق میگرفتم میریزه تو کارتم ولی برای من پولش مهم نبود ، حس خوبی ندارم از اینکه فقط خونه داری و بچه داری کنم دلم میخواست پیشرفت میکردم و یه فعالیت اجتماعی داشتم ..
کتاب گرفتم برای ارشد بخونم ولی ماشاالله پسرام انقدر رسیدگی میخوان که نتونستم بخونم .. احساس شکست میکنم 😔
به سن مهدکودک نرسیدن که دوباره بری؟
بچه هات چند ساله ان؟
منم مجبور شدم سر کار نرم دانشجوام
ولی دلتنگ اجتماع به شوهرم حسودیم میشه میره سر کار ولی چه کنیم فعلا شرایط همینه
من
بهترين شغل را داشتم به خاطر يه سري مسايل خانوادگي نتونستم ادامه بدم😔😔😔😔
منم همینطورم استارتر
وااااای ک چققققققد خوب بود
الان تا ۱۱ خوابم
اونموقع از ساعت ۷ تا ۱۱ انگار یه روز طول میکشید
الان این همه ساعت بی فایده تو خوابم
از دنیا عقبم
بچه 17 ماهه که کوچیک نیست من بعد مرخصی زایمان بچم رفت مهد تازه 7 ماهش شده بود
عزیزم اینطوری فکر نکن. همین الانم داری کار بزرگی میکنی که به بچه هات میرسی. شرایط هم دائم اینجوری نمیمونه . چند سال دیگه میتونی بری سر کار سابقت بچه هارو هم با خودت ببری گاهی....
من خیلی خانومای کارمند دیدم دورم که چون باید برن سر کار بچه رو میذارن پیش کسی. یا مهد یا پیش مادرشون یا مادر شوهرشون. اما همیشه میگن چه قدر عذاب وجدان دارن و چه قدر ناراحتن از این مساله. شرایط شما هم موقتیه. من بهت توصیه میکنم از این وقتی که داری با پسرات نهایت استفاده رو ببری چون وقتی بزرگ تر بشن دیگه چندان به بودن در کنار شما تمایل ندارن و بیشتر میخوان با دوستاشون باشن...
واي نگيد يعني منم پشيمون ميشم شوهرم گفته بعد عيد نرو كار بمون خونه 😶😶
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
