رفتیم تو فکر کردیم ما زمان رو اشتباهی اومدیم شوهره با شرتک پرید تو اتاق تو پذیرایی کلی بهم ریخته و کلی آشغال رو زمین سوتین و لباس زیر و هرچی بود از روی بند آورده بودن و گذاشته بودن روی مبل همه رو بغل کرد و انداخت وسط اتاق خوابشون
ما هم معذب بودیم خانمه گفت تعارف کرد ماهم نشستیم بعد نیم ساعت چای بیرنگ و رویی آوردن قبل از اینکه چای بیارن هماهنگ کردیم گوشی همسرم زنگ خورد که داییم بیمارستانه باید سریع برسیم بیمارستان خلاصه چای نخورده از اون جا در رفتیم بعد کلی معذرت خواهی گفتن فراموش کردیم تف به خودشون خونشون 🤢🤢🤢🤢🤢🤢