خواهر و دختر خاله م سه سال از من بزرگتر بودن ببين زماني كه كنكور ميدادن دولتي كه قبول نشدن
خواهر من خب بچه اول خونه بود و بابام فرستادش دانشگاه ازاد كه بالاخره يه درسي خونده باشه
دختر خاله م بچه ي اخر بود و وضع ماليشون طوري نبود بره دانشگاه
هميشه با حسرت به خواهرم و دوستاش ميگفت خوش بحالتون و فلان
بعد برا اينكه بيكار تو خونه نمونه رفت تو اداره پست و رايگان اونجا براشون كلي كار انجام ميداد نامه ها رو ميبرد عملا حمالي ميكرد كه به دانشگاه فكر نكنه
اون وسط ها با يكي هم نامزد كرد كه عوضي درومد و جدا شد كلا زندگيش رو هوا رفت
اين سه سال مفت كار كرد بعد معرفيش كردن تو شهرداري يه كاري جور شده با درامد مناسب بعدش ازدواج كرد با يه ادم خوب و پولدار و رفت دانشگاه همين جوري مدرك پشت مدرك و به دكترا رسيد و از شهرداري رفت مشاور فرماندار شد
الان هم بخشدار شده دو تا هم بچه داره
اونوقت هواهر من و دوستاش هر روز ميماليدن و كلي خريد كه برن دانشگاه مثلا درس بخونن اخرش هم با يه دانشگاه ازادي الاف تر از خودشون ازدواج كردن يه مدرك ليسانس هم قاب كردن زدن ديوار به زمين و زمان هم شاكي و گله كه تو مملكت پارتي بازيه فلانه بيساره