من واقعا روزگار مجردی سختی گذروندم چیزهایی کشیدم ک خیلی اذیتم کرد خیلی خیلی بی پولی کشیدم حسرت همه چیزو کشیدم حتی دکتر نمیتونستم برم پول کوچیک ترین چیزهارو نداشتم
الان ازدواج کردم شوهرم پولدار نمیشه گفت ولی کار کنه خیلی با عرضه است مطمعنم دراینده خیلی وضعمون خوب میشه باور دارم بهش خیلی زحمت کشه
الان منتظر جهیزیم موندم بابام زورش میاد جهیزیه بده من تا کی باید این خانواده روتحمل کنم خودم خورد خورد ذره ذره چنتا چیز بیخود گرفتم ولی زورم ب برقی ها ک نمیرسه همه چیزم هرروز گرونتر میشه
نمیدونم تا کی قراره عقد باشم و در عذاب باشم با این خانواده:)
بابامم هرچی در میاره خرج مواد و مامانش میکنه مامانمم طلاق گرفته