من بعد شش هفت سال از ازدواج فهمیدم شوهرم هفت سال با دوست دختر مجردیش که همو میخواستن و اونم متاهل بود حرف میزد
نگید تو از کجا میدونی حرف بوده و فلان
با کلی برسی و موشکافی با برادرم مطمن شدیم
الان نزدیکه دو ساله شوهرم پشیمون شده چون تا پای طلاقم رفتم شوهرم خیلی خیلی به زندگیش چسبید و گذشته اش و اون دختره براش کامل تموم شده
حتی گریه میکردم و میسوختم خانوادشو اورد و به پام افتاد و حتی یه روز به خاطر اینکه اینطور بوده از پشیمونی خواست خودکشی کنه
بازم تأکید میکنم فقط حرف بود مطمنم
حالا میدونید من دوساله از سر تلافی با اکسم تو ذهنم زندگی میکنم بهش فکر میکنم بغلش رو حس میکنم
دوساله هر چند روز زندگیو تلخ میکنم که تو دلت به من نبوده که با اون حرف میزدی
و شوهرم واقعا پشیمونه ذاتشم خوبه
اهل رابطه جنسی حتی مجردی هم نبوده بازم نگید فکر میکنی، میگم از طریقای زیادی فهمیدم موجه بوده و حد خانوم رو نگه میداشته
فقط این وابستگیش به گذشته زندگیمو بهم زد که دوساله تموم شده ولی برای من نه
چه کنم به نظرتون