2777
2789

من یادمه یبار قرار بود بریم عروسی رفته بودم خونه صاحابکار مامانم که از اونجا بریم مامانم انموقع پرستار بچه یک خانم دکتر زنان بود من لباس عروس پوشیده بودم به پسر صاحابکار مامانم میگفتم بیا تورم رو بگیر انگار دامادی 😅😅 می‌رفتیم تو اتاقش با کامپیوترش بازی میکردیم ،یادش بخیر مادرم ماهی سی هزار تومن حقوق می‌گرفت. با ده هزار تومنش کل مغازه رو میخریدیم ،یبار رفتیم با حقوق یکماهش بزای من یه نوکیا ساده خرید 😁😁،با بچه های محل جمع می‌شدیم گرگم به هوا قایم باشک بازی میکردیم ،یبار هوا بارونی بود مامانم خونه نبود مجبور شدم خونه یکی از بچه محل هامون که پسر خوبی هام بود بخوابم یبارم دعوت شده بودم تولد پسر همسایمون همه فامیل هاشون بودن موقع خداحافظی بهم کامیونی که بهش کادو داده بودن رو هدیه داده بود 😅😅 یبارم با یکی از پسز های محل داشتم بازی میکردم خواهرم اومد دخالت کرد که دعواش کردم اون زمان زنک خونه ها رو می‌زدیم در میرفتیم 😂

یه پسر مذهبیم اون زمان هفت سالم بود باهاش دوست بودم همش منو میبرد مسجد بهم درس اخلاق میداد 

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز