حدود دو ساله مزدوج شدم و با همسرم توی شهری به فاصله ۶ ساعته از خانواده هامون زندگی میکنیم
دو سه روز رو اومدیم پیش خانواده ها که مامانم من باب نصیحت به من حرف هایی زد که مادرشوهرم توی مهمانی به مادرم زده:
اینقدر غر میزنه دخترت که امیر میگه اینقدر حرف میزنه وقتی از چیزی ناراحت میشه ۵ ساعت ۶ ساعت حرف میزنه سر نمیذاره
تربیت کن بچه تو همه تقصیر توعه مادر تقصیر داره
امیر رو یک ثانیه ول نمیکنه انگار میخواد امیر ازش فرار کنه
امیر میگه فاطمه نمیذاره من بهت ( مادرش )زنگ بزنم
بچه ی من مظلومه دخترت اذیتش میکنه اه امیر یه روز میگیره
لپ تاپ و ۴ میلیون عینکم شکوند
امیر میگه خستمکرد، تو غصه نخور من فعلا دارم صبر میکنم
هنوز دارم فرصت میدم
مادرم دروغ نمیگه چون این اتفاقات توی دعوا و بحث هامون پیش میومد
امروز صبح خیلی ناراحت بودم به همسرم گفتم اگه میخوای بری خونه مادرت برو ناراحتم که باعث بی احترامی به من شدی
برو پیششون بعد منتها یکم وقت بگذرون
کلید خونه رو هم بده شاید برم خونه مون( شهر دیگه ۶ ساعت راهه) که بعد رفتم طبقه پایین خونمون یهو بعد ده دقیقه صدای دروازه اومد همسرم بدون اطلاع خداحافظی از من و مادرم رفت
بعد نیم ساعت زنگ زدم گوشیش خاموش کرد و تازه الان باهام تماس گرفت ( تماس صبحوسب جواب داد و چون برنداشتم حتی پیام نذاشت )
به باباش که زنگ زدم که اونجاست یا نه گفته نه صبح رفته سمت شهرخودتون
منم با اسنپ دارم میرم سمت خونه و یه ساعت دیگه میرسم
اعصابم خیلی خرابه و فقط سکوت کردم
این اولین بار نیست دوبار دیگه هم بود که حرف از خستگی و جدایی پیش خانواده ش میزد
سر هر بحثی همینه کارش
با وجود اتمام حجت تکرار میشه هر با