تا دو ونیم سرکار بود بعد استراحت کرد کمی گفت کار دارم جایی رفت ساعت هفت اومد لباس پوشید گفت عروسی دوستمه الان زنگ زدم کلی حرف بارم کرد گفت میام دیگه
منم خیلی مریضم هم سرما خوردم همش استفراغ میکنم هم پریود شدم ی دونه قرص ندارم باید برم دکتر
پسرمم اذیت میکنه شام پختم نخورده سیب زمینی سرخ شده خواسته با همون حال درست کردم الانم ی ساعته گریه میکنه که پفک میخوام نمیدونم اونو چجوری آروم کنم خب مگه واجب بود بری عروسی
هههههه