من مادرم پاش شکست و چند هفته ازش پرستاری کردم ، با اینکه تو ظاهر باهاش مهربون بودمو همه ی کاراشو میکردم و تر و خشکش میکردم اما تو دلم روزی صد بار غر میزدم که کاش سالم بود و بیشتر احتیاط میکرد که منو گرفتار نکنه و از کار و زندگی نیفتم .
این حس یه حس خودخواهانه ست ؟ کسی تا حالا تو دلش اینجوری فکر کرده ولی تو ظاهر رفتار درست رو انجام بده؟
از طرفی با خودم میگم پدر مادرها هم معمولا بچه دار میشن تا تنها نباشن و بچه هاشون رو سرمایه ی زندگیشون میدونن مثل پول و طلا که یه روز به درد ادم میخوره ، فرزند رو هم به همین چشم میبینن .
پس اون ها هم واسه خودخواهیه خودشون یه انسان رو وارد این دنیای ترسناک کردن