من فقط نه سالم بود ک مادر بی مسولیتم میرفت سرکار و و بابامم سرکار بود ظهر ک برمیگشتن از من توقع درست کردن ناهار داشتن،ی روز غذا سوخته بود و بابام زود تر از مامانم از مدرسه میومد خونه،اومدو به طرز فجیعی دعوام کرد یادم نیس این شو ولی یادمه بهش گفتم بابا تو دلت برای من نمیسوزه ؟گف نه چرا دلم برات بسوزه غذارو سوزوندی
خب خاک عالم برسرت مرد من فقط نه سالم بود…..💔
وقتی بزرگتر شدم و با دوستم اینور اونور میرفتم و حسابی بهم خوش میگذشت دلم براشون برای بابام میسوخت ،و یا خیلی وقتای دیگ امشب یادم اومد خودم بیشتر مستحق دلسوزی بودم چرا اونا هیچوقت دلشون برای من نسوخت🖤
مادرم هیچوقت غذا درست نمیکرد هرگز چون میگف من سرکار میرم ،،،وظیفه من نیست و با بابام لج میکرد