مامانو زن داداشم دیدم یواشکی داشتن حرف میزدم
اتفاقی شنیدم داشتن درمورد دعا و طالع واینا برای من حرف میزنن
منو کسی همو میخایم
مامانمو زن داداشم هرکاری میکنن نشه
منم گفتم باشه نمیخوامش فقط نمیخوام دیگه ازدواج کنم حرف از پسریم پیش من نباشه
با زن داداشم قهر کردم چون جلوی من میگف اره خوبه و فلانه
با مامانم برنامه میرختن که نشه
خیلی دلم گرفته فهمیدم هیچ کس پشتم نیست هیچ کس