بقیه دوستام نیومدن و من تصمیم گرفتم که اصلا این طوری نگیرم ما یک دوره مهمونه داریم که ماه اسفند که تولد منه افتاد خونه ما بعد آبجیم گفتش که مامان بیا تولد منو با مهمونی یکی کمن و کادو بیارن و بگیم تولده اما مامانم گفت نه و فلان فقط یک کیک میگیریم سوپرایز میکنیم اینو وقتی من نبودم گرفته بود و من شنیدم بعد مهمونی که برگزار شد همون موقع کیک رو آوردن که من سوپرایز شم که مثلاااااا من سوپرایز شدم بعد اون جا اصلا قاچ نکردن که بخوریم مامانم گفت فردا با اون دوستت که موافقت کرده میریم رستوران کیک رو میگرم و قاچ نیکنیم و میخوریم منم گفتم باشه بعد دو ساعته مهمونا رفتن بعدش زنگ زدم به دوستم دوستم گفتن من نمی تونم بیام رستوران حقم داشت خوب مامانش میترسید چون خونه اش نز دیک خونه ما بود مامانش تو خونه ما اجازه داده بود
بعد گفتم خوب اشکال نداره میریم رستوران اونجا عکس میگیریم و ... بعد خاله ام هم گفتش نههه فلانه بعد باید به کارکنان اونجا هم بدیم و فلان بعد من رفتم گریه کردم و اینا مامانم گفتش بیا کیک رو برش بده اینا من نرفتم اینا برش دادان و کیک برای من آوردن که فوقالعاده خشک شده بود و بد مزه بود
بقیشو میگم