خانواده شوهرم چند قدم با ما فاصله دارن شوهرم۴روز چشاشو عمل کرده تو این مدت یک لحظه غافل نشدم بهش رسیدگی میکردم ، میرفتم براش آبمیوه میگرفتم داروهاشو با اینکه حال خودم خوب نبود خودم و بچها سرما خورده بودیم اما پا میشدم میدادم جز یک بار مادرش که چند تا دونه میوه گذاشته بود تو پلاستیک فرستاد دیگ سراغی ازش نگرفتن در حد تلفن بودن شوهرم زنگ میزد به بردار شوهرم پدر شوهرم مادر شوهرم که بیان ببرن بچه رو بازی بدن یا ببرن دکتر یا گاهی چیزی نیاز داشتیم واسه خونه بگیرن که میدیدیم هیچی انگار بی فایده س
تا الان من کنارش بودم از دیروز وقتی یکم حالش بهتر شد سریع رفت خونه باباش اینا الآنم باز بیدار شدم دیدم نیست رفته اونجا خوابیده