2777
2789

سلام

به دوستم از اول نگفتم چون یه بار همینطوری بحث پیش اومد گفت من اگر یکی از دوستام مامانشو از دست داده باشه دوست ندارم بهم بگه چون معذب میشم و نمیدونم چجوری رفتار کنم

منم فکر کردم حس کرده من مامانم فوت شده و دیگه بهش نگفتم و زن بابام رو جای مامان بهش معرفی کردم

من مامانمو سال ۸۲ از دست دادم

بابام ۸۴ ازدواج کرد و سال ۸۶ خواهر کوچیکم به دنیا اومد

زن بابام یه دختر با فاصله یک سال بزرگتر از من داشت 

اون اوایل زن بابام باهام خوب بود تا دقیقا ۱۰ سالگیم

که دیگه همش دعوا میکرد و بدون غذا میرفتم مدرسه 

همه چیزو هم برای بابام برعکس تعریف میکرد و من مقصر میشدم اما من هنوز نفهمیده بودم ماجرا رو برعکس تعریف میکنه فکر میکردم واقعا من بدم

تا وقتی که دوم دبیرستان بودم یه روز شنیدم که داره به بابام میگه دخترت تو مهمونی جلوی بقیه به من فحش داده 


اگر هستید ادامه رو بنویسم


بابا عشق بی پایان من، مامان کاش واسه لحظه‌ای داشتنت رو حس می‌کردم.

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

بگو 

امضامو بخون✨️👈به امید نابودی رژیم کودک کش اسرائیل و پیروزی #فلسطین_مظلوم🇵🇸شهید رئیسی بهت افتخار می کنم رئیس جمهور با غیرت کشورم💚🇮🇷۳۱اردیبهشت سالگرد شهید جمهور و همراهان💙من توکل به خدا کردم و او معجزه کرد🌱به اندازه تمامی نداشته هایمان خدایی داریم مهربان تر از حد تصور.... چرا هنوز غصه میخوری آخه عزیز من؟! توکل کن به خدا😍🤌🥲《☕🧘‍♀️📚》.. تا اینجا اومدی یه صلوات بفرست برا سلامتی و ظهور امام زمان عج🥰❤️🫶

درصورتی که اصلا اینجوری نبود

کلا تو مهمونیا این و دختر بزرگش میرفتن جایی مینشستن که سه تا صندلی بیشتر نیست و منم جدا میرفتم تو حیاطی جایی مینشستم بعد من رفتم بیرون گفتم نه اینطوری نبوده و دروغ نگو شروع کرد به زدن خودش که این داره به من میگه دروغگو

کلا همین بود، حتی یه بار انقدر دعوا راه انداخت که حال بابام بد شد

بابامم ناراحتی قلبی داشت دیگه من هیچی نمیگفتم فقط میخواستم درسم و بخونم و برم شهر دور


فامیلای مامانمم همشون از من دورن نمیشد برم پیش اونا

بابا عشق بی پایان من، مامان کاش واسه لحظه‌ای داشتنت رو حس می‌کردم.

هرکی میومد خونمون یا کلا هرروقت فقط خودمون بودیم و بابام نبود به من میگفت برو تو اتاقت

به خواهر کوچیکم میگفت صدای تلویزیون رو زیاد کن نتونه درس بخونه اینجا وقتی بود که من پیش دانشگاهی بودم و دختر خودش کنکور داده بود و چیزی نیاورده بود 

خواهرم ۱۰ سالش بود یه بار انقدر عذابم داد با حرفاش که خواهرم با همون بچگیش گوشی مامانشو برداشته بود و صداشو ضبط کرده بود تا برا بابام بذاره و بفهمه من دروغ نمیگم

که وقتی میخواست براش بذاره زن بابام فهمید و حذفشون کرد

ولی انقدر سال کنکورم اذیتم کرد که بابام خونمو جدا کرد

بابا عشق بی پایان من، مامان کاش واسه لحظه‌ای داشتنت رو حس می‌کردم.

بگو هستیم

چیز گفتنی ای نیست همش تهمت و حسادت و بد ذاتیه

از حال الانم تو تاپیکام نوشتم

بابا عشق بی پایان من، مامان کاش واسه لحظه‌ای داشتنت رو حس می‌کردم.

چیز گفتنی ای نیست همش تهمت و حسادت و بد ذاتیهاز حال الانم تو تاپیکام نوشتم

اینچیزا بود رفتی وکالت دادی ؟نکن دخار خوب با خودت چکار داری میکنی برو شکایت و بگو سرت کلاه گذاشتن

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز