به همکلاسی داشتم غیبت میکرد
گفت بیا بهم درس بده اونا که عقبیم
با خواهرم رفتیم خونشون
خدا به سر شاهده پا میذاشتیم روی وسایل ها و لباس ها
کثافت بود همه چی میرفت توی پامون
آخر گفتم بریم حیاط درس بخونیم
یادمه حتی آب نخوریم اونجا من و خواهرم
اسم دختره شیما بود
امیدوارم درست زندگی کنن هر جا هستن