منو مادر بزرگم بزرگ کرده عمه هامو عموهام خیلی خوب بودن من همیشه تو جمعشون بودم اما از وقتی مادربزرگم فوت کرد دیگه محلم نمیدن همیشه دور همی میگیرن سفر میرن به من نمیگن.پدرم زن داره ی جای دیگه زندگی میکنه مادرم فوت کرده من تو دستای اینا بزرگ شدم.حتی وقتی مادر بزرگم مریض بود عمم هی گریه میکرد میگفت مامان تو چبزیت بشه فلانی تنها میمونه بی کس میشه الان همونا دیگه محل نمیدن.من اونا رو از بابامم بیشتر دوست داشتم الان دو سال مادربزرگم فوت کرده من واقعا تنهام سمت شوهرم ک اصلأ نیستن خودمم دوستی ندارم ناراحتیم آز اونا ک خیلی راحت منو پاک کردن منم دیگه نمیخوام برم خونه هاشون حتی زنگم بزنن بی محلی میکنم کلا قطع بشه