من را به نگرانی کودکی که در شلوغی بازار دست مادرش را رها کرده
به غم صدای مردی که خانه اش ویران شده
به دلتنگی مادری که فرزندش هرگز از جنگ برنگشت
به خاموشی لب هایی که از خاک پر شده است، صدا بزن.
همان گونه که وقتی سوال را میدانستی معلمت را صدا زدی
همان گونه که مسافری دور ،هنگام رسیدن ندا میدهد"من آمدم"
مرا صدا بزن .
چنان که خاک،آمدن باران را میخواند
یا نی ای که نوای صدای دخترکی را فریاد میکند
با آن شوقی که در گلو میلرزد و پنهان نمی ماند
مرا صدا بزن🤍