زندگی زندگی اینه
من حاضرم تو ۱۵ سالگی بمیرم
اگرم بمیرم بدونید جوون مرگ نشدم
من دیگه خیلی وقته سیرم از این زندگی
دیگه هرطور تلاش میکنم نمیشه واقعن دیگه این زندگی
زندگی نمیشه 💔
بقول بابام لعنت بشم الهی
میگه انشالله روزی میرسه زجر دنیا میکشی
همینطور که داری به من زجر میدی ولی نمیدونه
منم چاره ای ندارم همش به فکر راه چاره م همش به فکر
زندگی کردم خوشحال بودم اما دیگه نمیشه انگار
چیشده واسچی
1 سال ازم کوچیکتری سیسی 🦦🎀
به عنوان کسی که زندگی مزخرفی رو گذرونده
و هیچی از نوجونیش نفهمیده درکت میکنم
ولی وقتی بزرگ تر شی یاد میگیرم خودتو جمعو جور کنی
به راه حل سوم فکر کن یعنی دنبال راه حلی باش که هم خودت هم پدرومادرت راضی باشن یمقدار از حال بدت بخاطر تغییرات هورومنیه بمرور کمتر میشه
ورزش بکن کتابهای خوب بخون یه هنری یاد بگیر فیلمای خوب ببین تو کارای خونه به پدرومادرت کمک کن ارتباطات رو با خدا پررنگ تر بکن
یادمه از ۱۱ سالگی که مامانم فوت شد دو هفته به عید
بود دیگه از اون روز به مرور سایه زندگی از رو سرمون رفت
به جایی رسیدیم که همش به فکر فروش دارایی‌هامونیم که سال ها با زحمت جمع شده چون دیگه هیچ چیز کفاف زندگی نمیده
انگار برکت هم با مادرم رفت دیگه نه بوی عید میاد نه رنگ خوشبختی
