2777
2789

سلام دوستان.ی موضوعی پیش اومده هیچ راهی ندارم.پسر من امسال میره کلاس چهارم هر سال بچه ها رو کلاس بندی جدید میکنن مثلا امسال کلا کسی از بچه های قدیمی تو کلاس پسرم نیست جز یکی از بچه ها ک شانس من از کلاس اول با همن

این بچه ک خودش اعتماد بنفس بچمو میگیره مامانش خودمو.مامانش سال اول نماینده بود مثلا برای شب یلدا برای بچه ها دو سه تا پاستیل و پشمک ریخته بود تو کیسه با روبان سبز مثل سفره نذری و بعد از اون مثلا من پیام میدادم فلان کار و من انجام میدم ی کم قشنگتر بشه مراسمشون سال دوم هم نماینده بود کلا همه ی کارها رو انداخت گردن من

این کارها برام مهم نبود چون خودم دوست داشتم دیگه خودش دائم زنگ میزد اصرار ک بیا خونمون و بریم بیرون.بعد عادت داره از بالا ب بچه های دیگران و آدم‌ها نگاه کنه.دائم میگفت پسر من روباتیک جهانی قبول شده بچه ها زبانشون فلان سطحه پسر من سطحش بالاتره

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

تا امسال تابستون مدرسه ی گروه تشکیل داد برا مسابقه روباتیک و پسر منم بود و بدون اینکه کلاسی جز مدرسه رفته باشه مدال طلا گرفت تو دانشگاه شریف پسر اون ک بقول خودش هر جلسه کلاسش ۳ تومنه نقره گرفت و بعد گفت امسال پارتی بازی بوده در صورتی ک من آنقدر درگیری دارم ک اصلا یادم نبود اینا تو مدرسه روباتیک هم دارن چ برسه ب پارتی برا مسابقات

حالا خودش میگه ما کارخونه ی چند صد میلیاردی داریم ولی قبل عید یهو ب من گفت کلید ویلای شمال تو بده ما بریم البته انقد مظلوم نمایی میکنه ک دلم میسوزه.دوباره تابستون ی باغچه کوچیک دارم زنگ زد  شوهرم حالش بده ما دو روز بریم اونجا بعد میره میاد میگه وی چقد پله داشت دلم برات سوخت میری اونجا این همه پله پایین بالا میکنی و ...

یا من نمیدونم چجوری ولی میگه استاد دانشگاهم میرم تو چند جلسه درس ترمو تموم میکنم دیگه نمیرم .بعد ب من میگه تو سر کار نمیری نمیفهمی آخر گفتم عزیزم تو اگر دانشگاه آزاد شهرستان درس خوندی من  لیسانس و فوق مو شهید بهشتی خوندم کارم کردم الان دست تنهام بعد فوت بابامم حالم خوب نشده

اصلا نمیدونم باهاش چکار کنم روزی صدبار زنگ میزنه بعد شمال و باغچه من ک رفته پرس و جو کرده قیمت‌ها چجوریه.خسته شدم از دستش نه دلم میاد حرفی بزنم بهش نه اعصاب حرفاشو دارم

۴ ساله میشناسمش یهو تو ی شرایطی میگه نمیدونم چی بهش لگم

اولا چهار سال چیه 

دوما فقط مادر همکلاسی پسره

سوما من لینجور مواقع توپ میندازم در زمین شوهرم 

میگم همسرم خوشش نمیاد حتی کلید به خواهر و برادرش هم نمیده 

تازه عید ک رفته بود شمال دائم زنگ میزد میخوام بیام ببینمت تابلو برام آورده بود قابش رنگ رفته و کلا دست دوم خیلی ناراحت شدم من اصلا توقعی نداشتم لعنتی ی هفته رفتی چرا وسیله دست دوم کادو میتری

اولا چهار سال چیه دوما فقط مادر همکلاسی پسرهسوما من لینجور مواقع توپ میندازم در زمین شوهرم میگم همسر ...

زندگی من انقد عجیبه بعد میدونه مال خودمه و شوهرم کاری ب این چیزا نداره

گل خودت وا دادی محکم باش نه بگو مگه فامیله پس فردا باهاش چشم در چشم بشی و..

اره خودم نه گفتن بلد نیستم.اعتماد ب نفسمو ازم میگیره دائم ب من میگه بدبختی دلم واست میسوزه تا حالا هیچ کس اینجوری باهام رفتار نکرده جوابشو نمیدم صد بار زنگ میزنه

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز